چه ساده میگیریم کار شعر راچون ابزاری برای برکشیدن خویش و غرور و راه یافتن به کوره راهی، و چه دشوار است به قلمرو حقیقی شعر رسید، انجا که راستی و زیبائی و حقیقت و عشق و ترحم به شاعران خسته و غبار آلود و مجروح خوشامد میگویند

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۴

حجر الاحمر(سنگ سرخ) اسماعیل وفا یغمائی




حجر الاحمر(سنگ سرخ)
اسماعیل وفا یغمائی 
*** 
کافران را بیشتر دوست میدارم
تا ابلهان را
مرا با سنگ سیاه کاری نیست
«حجر الاسود» را به حاجیان وا نه
و خدائی که با این همه لب وچشم و رخ
این همه درخت و پرنده وآبشار و افق
این همه زیبائی 
بوسه بر سنگ سرد سفت سیاه را میپسندد.
**
مرا خدائی نیست
قدیسان با لعنت وتهدید و تف
 از خانه من به خشم گریختند
[چون خدایشان خود سر و به اجبار!
بر آن بود تامرا رهین بخشش خود کند
و من او را با اردنگ به کوچه پرتاب کردم
در نفرت از بخشایش او]  
**
نه «مکه» و نه «منا» و نه «سنگ سیاه»
نه «صوم» و «صلوه»
من کافرم
تنها وقتی بالبانم بر لبانت میگذرم ای زیبا
[ای میوه ی هزار طعم روشن و تاریک
ای آمیزه ی شراب ونماز
و بهشت و دوزخ ]
مومن ترین کافرم  
و کافرترین خدا پرست جهانم
و به نماز میایستد جانم، ای جانم
هنگام که جبریل فرود می آید
با فرمان بوسه بر «حجر الاحمر»
و نمازی دیگر
**
کافران را بیشتر دوست میدارم
تا ابلهان را
اسماعیل وفا یغمائی
27 ژوئیه 2015 میلادی

آدمی بسیارست اسماعیل وفا یغمائی



آدمی بسیارست
[بسیارست و بیهده،
راست قامت و اندیشه ورز
باهزار رنگ و آهنگ]
معنای آدمی اما کجاست؟

خدائی  پیدا نیست،
جهانبانان
[طلا و تیغ] انسان خود را آفریدند
ما خود را نیافریدیم،
سر بر نطعیم  به زانوی جهل و نیاز و غفلت و لذت
تا تیغ کی فرود آید
وفرزندان ما تمثال ما را با لبخند  بلاهت بارمان
با اشک و احترام، بر دیوار سراشان آویزند
و شهیدی دیگر بر خاندان شهیدان افزوده شود
و جاودانه پیرخسته ی تهمت خورده ی
                   بازیچه ی هزار رسالت و رسول
 در دورترین آسمان گمشده
بر بستر نیستی گرده بچرخاند
و بیضه بخاراند
و به هستی معنائی بخشد!.
**
آدمی بسیارست
راست قامت و اندیشه ورز
باهزار رنگ و آهنگ
معنای آدمی اما کجاست
معنای آدمی اما......
27 ژوئیه 2015

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۹۴

هسته ایم هسته ایم هسته ای اسماعیل وفا یغمائی. با مددی از نسیم شمال


اشهدبالله العلی العظیم
در خط اسلام منم مستقیم
شاهد حالم ورقات نسیم
از که بگویم من و در گوش کی؟
هسته ایم هسته ایم هسته ای

حضرت آخوند چه خوشحال شد
زهر بنوشید و سر حال شد
گر چه کمی هم الفش دال شد
شق کند او باز، بدان، در دمی
هسته ایم هسته ایم هسته ای

خلق ز خانه به خیابان رسید
رقص کنان سوی هوا برجهید
باز زباغش گل سرخ امید
سر زد و بلبل بسراید همی
هسته ایم هسته ایم هسته ای

حضرت «باراک» دو لب باز کرد
اول کار او کمکی ناز کرد
بعد ،طربناک سخن ساز کرد
گفت کنون بهر جهان مرهمی
هسته ایم هسته ایم هسته ای

جمله ی تجار جهانی به شوق
روی به ایران همگی کرده ذوق
کیسه و صندوق به سرها به فوق
تا که نماند به وطن درهمی
هسته ایم هسته ایم هسته ای

 
بانگ زند بی شک آلترناتیو
کنده شد از بنده همی شاخ دیو
فتح دگر آمده برکش غریو
همره دو، ر، می، فا ،سل لا، و سی
هسته ایم  هسته ایم هسته ای


گر چه کنون یکسره قدری گم اند
جمله اسیر علمای قم اند
بمب اتم چیست؟ همین مردم اند
شاد بخوان از چه تو در ماتمی
هسته ایم هسته ایم هسته ای

ملت ما یکسره سانتر فیوز
نیمه شبی می شود آخر بروز
تا بکند ریشه ی هر پف، و یوز
در وطن ما بنماند غمی
 هسته ایم هسته ایم هسته ای

14 ژوئیه 2015
  سه مصرع اول از نسیم شمال است

اگر روزی واقعا انقلاب شد اسماعیل وفا یغمائی


اگر روزي انقلاب شد
اگر روزي واقعا انقلاب شد!
يعني خورشيد با شيطنت از لب بام سوت كشيد
و در همه جا زنجيرها پژمردند و خاكستر شدند
و باد خاكستر زنجيرها را با خود برد،
بعد از آنكه خوب گريه كرديم
و بعد از آنكه خوب خنديديم
بعد از آن كه خوب بوسيديم و خوب رقصيديم
بعد از آنكه از خوشحالي
ديوارها را به كله هامان كوبيدبم
و جيغ كشان ظروف چيني را شكستيم
بعد از آنكه همه چيز را به هم ريختيم
و همه چيز را مرتب كرديم،
يادمان باشد
يادمان باشد بعد از آن به سراغ همديگر برويم.

***
يادمان باشد!
يادمان باشد پيش از مجازات دشمنان مردم ـ قاتلان ـ
در ميدان بزرگ ميهن،
به سراغ همديگر برويم،

در تمام خانه ها
در تمام محله ها
و در تمام شهرها
به سراغ همديگر برويم
به سراغ كله هاي همديگر!
يادمان باشد
با چكش و پتك و هر ابزاري كه لازمسنت
به سراغ قفلهاي كهنه اي برويم
كه بر دربهاي زنگ زده، زده شده است
هر طور كه شده
قفلها را باز كنيم
با چكش!
با پتك !
با پيچ گوشتي و انواع آچارها !
و اگر باز نشد
ديناميتها و نارنجكها كه هست !
همانها كه با آنها با قاتلان جنگيديم
از آنها استفاده كنيم
قفل ها را منفجر كنيم
و رقصان و آواز خوانان و سوت زنان
وارد كله هاي همديگر شويم
با كيسه هاي زباله متواضع
و جاروهاي شاد شيطان
و دستمالهاي كنجكاو گرد گيري
و سطلهائي آب زلال ساده
و ضد عفوني كننده هاي جدى !،
و سوت زنان و آواز خوانان
جارو كنيم!
جارو كنيم تاريكي ها را
جارو كنيم كوته بيني ها را
جارو كنيم كثافتها را
جاروكنيم مترهائي را كه اندازه انديشه را مي سنجند
و اره هائي را كه قد فكررا قانوني و شرعي مي كنند،
جارو كنيم كاردهاي عتيق احمق دگم‌ها را
تبرهاي خونين و مرگبار سنت‌هاي مزاحم را
و رنده ها ئي كه نگاهها را به اندازه و معقول مي كنند،
جارو كنيم قفسها ي مخصوص قلبها را
تله هاي ويژه اراده آزاد انساني را
با پنيرهاي سكسي چشمك زن،
و تورهاي مخصوص آرزوها رابا كوسه هاي منتظر در درون آن،
جارو كنيم عينكهائي را كه بر بينائي حماقت مي افزايند
و سمعكهائي را كه كمك مي كنند صداي سكوت را قويتر بشنويم

***
سوت زنان و آواز خوانان
ادامه دهيم و جارو كنيم،
جارو كنيم قوطي هائي را كه مقدسين در آنها ريده اند!
ــ با نهايت خلوص و اعتقاد ــ
و در قفسه هاي كله ها رديف كرده اند،
جارو كنيم دستمالهائي را كه با آنها ماتحت شان را پاك كرده اند
در اوج آرامش و رضايت،
و در كمال محبت به ما هديه داده اند تا با آنها اشكهايمان را پاك كنيم،
جارو كنيم كاپوتهائي را كه هنگام تجاوز به قلبها به كار گرفته شده اند،
جارو كنيم كتابهائي را كه بوي ادرار مي دهند
زيرابا ادرار تحرير شده اند،
جارو كنيم پتكها و سندانهاي زنجير سازطلائي را را،
جارو كنيم بطري هاي زهرهاي پنج ستاره آسماني را
با باندرولهائي مطمئن
واجازه نامه شرعي اداره بهداشت نظارت بر مواد غذائي ملكوتي
كه با آنها روياهاي مان را مسموم
ريه هايمان را فلج
و ادراكمان رامعلول و شهامت ‌مان را مغلوب ميكرديم.
تجربه كافيست دوستان !
جارو كنيم همه را
و در كيسه هاي زباله بريزيمشان
و آنگاه پنجره هاي كله ها را باز كنيم
رو به خورشيد و هواي تازه آينده
رو به افقهاي نو و روشن
رو به دانستن
و هرگزديگر پنجره هاي كله ها را نبند يم
و پس از آنكه دست در دست و دوشادوش
در درون كله هاي تميز شده رقصيديم و آواز خوانديم
راه بيفتيم
از محله ها و از شهرها و از همه جا رو به سوي ميدان بزرگ ميهن
با ارابه هاي زباله
و ارابه هاي زباله اي كه آخوندها را مي آورند
و در ميدان بزرگ ميهن
آنجا كه در برابر تمام جهان
آزادي و انسانيت و ترحم داورند
درميان زباله ها زباله ها را به آتش بكشيم
اگر!
روزي!
واقعا! انقلاب شد
!.

La fete du feu
Si un jour reelement
La revolution a eu lieu
Que le soleil avec malice brille du haut du toit
Et partout
Les chaines fletrissent et se transforment en cendres
Et le vent les emporte
Apres que nous ayons bien pleure
Apres que nous ayons bien ri
Apres que nous ayons bien emrasse
Et bien danse
Qu’apres la joie nous ayons tape la tete contre les murs
Et en criant nous ayant casses les vaisselles en porcelaine
Apres que nous ayons tout mele
Et nous avons tout range
N’oubliez pas
D’aller a la rencontre les uns des autres.
N’oubliez pas avant de punir les enemis – les assassins –
sur la grande place de la patrie
nous allions a la rencontre les uns des autres
dans toutes les maisons, dans tous les quartiers
et dans toutes les villes
nous allions a la rencontre les uns des autres
a la rencontre des tetes les uns et des autres
avec le marteau et… et tout le materiel qui sera necessaire
allons a la rencontre des vieux cadenas qu’ils ont accroches aux portes rouillees de nos tetes
de toutes manieres possible
Ouvrons les cadenas des esprits
Avec le marteau
Avec le…
Avec le tournevis
Et avec toutes sortes de clefs
Et s’ils ne sont pas ouverts
Avec la dynamite et les grenades existantes
Les memes avec lesquelles nous combattions les assassins
Mettons-les a profit
Avec la dynamite, avec des bombes, avec des grenades, explosions de cadenas
Et en dansant, en chantant et en sifflant
Entrons dans les tetes l’un de l’autre
Avec les sacs de poubelles et les balais
Et les chiffons de depoussierage
Et l’eau limpide
Et tous les produits desinfectants,
En sifflant et en chantant
Balayons
Balayons les tenebres
Les immondices
Et les bassesses « couta bini »
Balayons les instruments qui mesurent les pensees
Balayons les mots qui donnaient une legitimite a la structure de la pensee
Balayons les couteaux antiques des dogmes
Balayons les haches ensanglantees des traditions saintes et qui amenent la mort
Balayons les rabots qui rendaient notre vue convenables
Balayons les cages
Et les filets.

Et en sifflant et en chantant
Continuons et balayons
Balayons les boites dans lesquelles les saints ont defeque
Et qu’ils on rangees dans nos tetes
Balayons les mouchoirs avec lesquelles ils on nettoye leur derriere et dont il nous ont fait cadeau
Balayons les preservatifs qu’ils n’ont pas utilise lors du viol de nos cœurs et que nous avons apprecie
Balayons les livres qui sentent l’urine
Car ils on ete ecrit avec urine
Balayons les marteaux et les enclumes qui on servi a fabriquer les chaines
Balayons les bouteilles de poison venu du ciel avec lesquelles nous avons empoisonne nos reves

Balayons tout
Et jetons-les dans les sacs poubelles
Et puis ouvrons les fenetres de nos tetes
Vers le soleil
Vers l’air frais
Vers le futur, pour les choses nouvelles
Et ne fermons plus jamais les fenetres de nos tetes
Et puis mettons-nous en marche avec une danse gaie et folle, avec les tetes propries
De quartier en quartier
De ville en ville
Vers la grande place de la patrie avec les chariots de poubelles
Et que les chariots qui remorquent les voleurs et les assassins
Et dans la grande place de la patrie
L’endroit ou la liberte et l’humanite font la justice
Au miilieu des ordures
Incendions les ennemis du peuple,
Si un jour reelement la revolution a eu lieu

چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۴

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من . اسماعیل وفا یغمائی



نوشته جناب سیاوش جعفری در این لینک « كس نخارد پشت من » به من در سرودن این شعر یاری فراوان نمود
کس نخارد «پشت» من جز ناخن «انگشت» من
لیک باشد در کجا انگشت من یا پشت من
پشت من گردد اگر خم زیر بار اجنبی
من چنان انگشت اویم او شود انگشت من!
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
ما نخستین بار خم گشتیم در پیش خدا
تاکمر را راست فرمائیم پیش اشقیا
با سرانگشتان خود با لطف و مهر انبیا
پشت خودخاریده از آن کرد پیش ما صفا
بعد از بنگر چه کس خاریده جانا پشت ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
شاه رفت و چون امام آمد بخاراندیم سخت
پشت او را و گمان کردیم امام نیکبخت
پشت ما خارد ولی آن شیخ خون آشام سخت
ریش خود خاراند ومارا بست ناگه روی تخت
کرد تعزیر و سپس آویخت بر شاخ درخت
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
ما فقیه اعظمش گفتیم و خاریدیم فاش
پشت او را و پس از آنهم بخوبی چند جاش!!
فکر کردیم آدمست او لیک اروای باباش
رید بر این مملکت از بعد یکخروار شاش
زین سبب اعلام فرمودیم این را از براش
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
پیشتر از موقع خود بنده با تیر و تفنگ
عرض کردم که بود اکنون دگر هنگام جنگ
پس ببارانید تا باشد میسر هی فشنگ
تا رود این شیخک رذل قرمدنگ دبنگ
ما بیائیم و بخوانیم این کلام بس قشنگ
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
سازمان بنده بود از فرق تا پایش علن
صدهزاران تن زافراد جوان تا پیره زن
ناگهان خرداد طی شد شخص من با بولحسن
گشته مخفی دیگران ربطی ندارندی به من 
بلکه باید جملگی خوانند این بیت فشن
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چند روزی بنده اندر خانه ای هی درق و درق
میشنیدم نعره شلیک را از غرب و شرق
می جهید از ک...ملایان ز وحشت گر چه برق
لیک چون بین سیاست با حماقت هست فرق
سخت کوبیدند وخواندم اندر آن ایام حرق
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چشم واقع بینی ما چون در اول کور شد
سمبه ناگه برخلاف میل من پر زور شد
کارها بس مشکل و پیچیده و ناجور شد
هرخیابانی پر از دام و کمین و تور شد
لاجرم زین بیت زیبا جان من کیفور شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
جمله زندانها ز پیر و از جوان سرشار شد
هر سحرگه ملتی بیدار از رگبار شد
توی میدان موقع رقص طناب دار شد
کامجو جلاد از ناموس ما بسیار شد
بازهم این شعر زیبا بر لبم تکرار شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
رود خون جاری شد واین بنده کشتیبان شدم
 دور از جان شما لیک اندکی ترسان شدم
سخت مشغول تفال با یکی قرآن شدم
راهکار خود طلب از درگه یزدان شدم
ناگهان از این پیام ایزدی شادان شدم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من 

**
چونکه ما از اشتباه خویشتن آگه شدیم
مدتی در آینه با خویش در قه قه شدیم
در میان قهقهه درجستجوی ره شدیم
راه را پیدا ، به ذکر به به و چه چه شدیم
با سرودی خوش زچاله ما بسوی چه شدیم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون خدا تنها یکی چون شخص من را آفرید
بعد از ان فرمول آن را پاره فرمود و خورید
لاجرم مخلص که هستم آدمی خاص و فرید
در چنین جنگی نباید کشته گردم یا شهید
زین سبب خواندم من این بیت دلاویز حمید
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
پشت خود برداشته چون برق در رفتیم ما
زود زود زود رو سوی ددر رفتیم ما
لیتنی گویان مثال شیر نر رفتیم ما
تافرنگستان همی سوی سفر رفتیم ما
سوی این شعر قشنگ و ناب و تر رفتیم ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
اولین شخص شخیصی کودر این غوغای جنگ
همچو شیر نر فراری شد ز ایران تافرنگ
اولین شخص بریده کو فلنگ خویش بست
تندترتا خارجه با سرعتی چونان پلنگ
بنده بودم چون به گوش من زد این مفهوم زنگ
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
بعد ما تکرار در ایران بسی کشتار شد
ای بسا سرها به دست شیخنابر دار شد
مرگ بر هر خانه ای باران شد و آوار شد
درد و ماتم دور هر دل همچنان پرگار شد
این سخن مارا ولی هر روز و شب تکرار شد
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
بعد قتل همسرم آن ماده شیر قهرمان 
پشت من میگفت با من خارشم بگرفته هان
زین سبب پشت مرا خاراند بانوئی جوان
همره بابای خود آن نخبه ی شیرین بیان
کیف میکردیم ما در هر مکان و هر زمان
می نمودم موقع خاراندن پشتم بیان
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
در شکاف آآآآمریکا و اروپا خوب و خوش
رفته بود از فرط شادی از سر ما عقل و هش
ناگهان تقدیر با یابوی خود گفتا که: هش!
هر چه ما گفتیم با یابوی اوهین هین و چوش
آن خرک استاد و ناچارا سرودستیم خوش
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون که آن بانو و انگشتش جدا شد با طلاق
بعد ایامی غم ودرد تجرد با فراق
کرد پشت من تقاضا !!تا که از روی وفاق
خارشی درحجله گاهی وسفر سوی عراق
زین سبب خواندیم اندر حجله در توی اتاق
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
با زن یار شفیق خویش کردم ازدواج
انقلابی دیگر اما درکجا اندر دواج
بر سر هم ،ما نهادستیم چونان شاه تاج
بعد از آن گفتیم کو بهر چنین شهکار باج
 تا بفهمانیم این را بنده خواندم لاعلاج
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
** 
تا عیان سازم ندارم فردیت من هیچگاه
نیستم مانند شیخ و نیستم مانند شاه
جمله اهرمهای اصلی را ز روی اشتباه
ویژه ی خویش و عیال خویش کردم ،آه آه
پس «علی» را من نشاندم پشت میز دادگاه!
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

** 
پس سفر کردیم آنجا تا نجف از کربلا
پشت خود مالیده قدری برضریح اولیا
مدتی هم انقلابات درونی پشت ما
خوب میخارید و بهتر تر ز هر انگشت ما
لاجرم گفتم که بنویسند بر بالشت ما
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
با طلاق جمعی و انواع افعال عجیب
بی ریا وبی دروغ و اشکار و بی فریب
کردم آنجا کارهائی بی نظیر و بس غریب
دیگران راضی نبودندی ولی مخلص به طیب
گفتم این بیت است هر درد و بلائی را طبیب
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
تابکوبم جنسیت را جفتکی اندر ملاج
طی شش سال ای رفیقان من سه کررت ازدواج(کرت= دفعه)
کردم و ثابت نمودم لیک بهر دیگران
آنچه شیران را نماید ناگهان روبه مزاج
ازدواجست و بخواندم بهر درمان و علاج
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
مدتی «سلطان حسین» و مدتی «سید رئیس»
بی ریا و بی تکبر،فارغ از هر باد و فیس
پشت ما خارانده وبودم مر آنها را انیس
مجلسی گرم از اخوت بود و ما آنجا جلیس
بنده بنوشتم در آنجا روی مرغ توی دیس
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
دست عزرائیل ناگه از سر سلطان حسین
تاج شاهی را ربود و شد زمان شور و شین
کرد امریکا هجومی سخت بر نور دوعین
حضرت صدام واورا برد ناگاهان زبین
این زمان گفتم به بانو بعد صدام الحسین
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
رفت بانو تا فرنگستان و من پنهان شدم
شیر بودم رو به سوی غار شیرستان شدم
آندر آنجا گاه رویا و گهی هذیان شدم
پشت خود از بسکه خاراندم چو خارستان شدم
وین سخن را هر زمان در گوشها غران شدم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
گرچه اندر این جهان آن رهبر کبرا منم
سیزده سال است اندر غیبت صغرا منم
در میان رهبران بی مثل و بی همتا منم
هم لنین هم همزمان در غار خود بودا منم
بر زبان خویش این  را هرزمان گویا منم
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
چون منم سقف جهان،وین عالم اندر دست ما
هرکه را انگشت باشد روی دست و روی پا
گر که پنتاگون بود یا انکه موساد و سیا
یا کسی کو پرده دارواپسین انبیا
او بود انگشت ما ومن بخوانم با دعا
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
منکران هان چشمهای کور خود را وا کنید
زین همه انگشت و پشت بنده هان پروا کنید
خائن اید ار شک و تردیدی به حرف ما کنید
هرکجا هستید تبلیغ چنین معنا کنید
وین سخن رادرگلوی خویشتن سرنا کنید
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
**
هر کسی باور ندارد این سخن را...نی است
اطلاعاتی!، حقوقش قد چندین گونی است
جنده بازست او اگر چه کار او مابونی است
با جناب لاجوردی یار جونی جونی است
هان بخوانید این که نی هنگام چند و چونی است
فاش گویم این سخن گو باز گردد مشت من
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
نه تیر ماه 1394 خورشیدی
**
بیاد آنان که مرا در اغاز نوجوانی با شعر و کلام خود در آن کویر دور دست شعر کهن وتلخی و ظرائف شعر طنز راآموختند.بیاد استاد حبیب یغمائی.استاد ابوالقاسم طغری یغمائی.نوبخت نقوی.ناصر غلامرضائی.همایون یغمائی و شماری دیگر یادشان زنده و جانشان با زیبائیهای هستی دمساز و با افقهای باز و هوای پاک دشت کویر همسایه باد.